اشعار

۱۴ خرداد ۱۳۹۴

چرا از مرگ مي ترسيد ؟

چرا از مرگ مي ترسيد ؟چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد ؟چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟– مپنداريد بوم نااميدي باز ،به بام خاطر من مي كند پرواز ،مپنداريد جام جانم […]
۱۳ خرداد ۱۳۹۴

تبر

…تبربه پشت درخت جوان فرودآمدچنان گریست که هیزم شکن پشیمان شدبه خویش گفت :از این روزی سیاه چه سود؟دریغ!چند توان خوردنان خون آلود ؟درخت گفت: بزن گریه ام زجور تو نیستشکایت از تو ندارم حکایت دگری […]
۱۲ خرداد ۱۳۹۴

خرابات مغان

سر خوش از کوی خرابات گذر کردم دوشبه طلب کاری ترسا بچه ی باده فروش پیشم آمد به سر کوچه پری رخساریکافری، جلوه گری، زلف چو زنار به دوش گفتم این کوی چه کوی است، تو […]
۱۲ خرداد ۱۳۹۴

بگذار تا بسوزند

اوراق شعر ما رابگذار تا بسوزندلب های باز ما رابگذار تا بدوزندبگذار دستها رابر دستها ببندندبگذار تا بگرئیم بگذار تا بخندندبگذار هر چه خواهندنجوا کنان بگویندبگذار رنگ خون رابا اشکها بشویند بگذار تا خدایان دیوار شب […]
۱۱ خرداد ۱۳۹۴

کافر عشق

کافر عشقم، مسلمانی مرا در کار نیست ہر رگ من تار گشتہ، حاجت زُنار نیستاز سر بالین من برخیز ای نادان طبیبدردمند عشق را دارو بہ جز دیدار نیستناخدا بر کشتی ما گر نباشد، گو مباش […]
۱۱ خرداد ۱۳۹۴

خسته ام از این کویر

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف ، بادهای بی طرفابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر ای نظاره […]
۱۱ خرداد ۱۳۹۴

چهره دلگشای گل

خیز که جلوه می کند چهره دلگشای گلعالم بیخودی خوش است خاصه که در هوای گل نافه گشای بوستان سکه به نام گل زدهخطبه بلبلان همه نیست مگر ثنای گلتاج مرصع آورد شاخ ز هر شکوفه […]
۱۰ خرداد ۱۳۹۴

زن عاشق

زنی که گلوبندی از بهار نارنج به گردن داردو ریحان و نعنا در باغچه می کاردبرای قمری ها دانه می پاشد وبا باران حرف میزند..دوستت دارم را برای هرکسی نمی خواندناخن هایش را با حنا رنگ […]