عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است هر که از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است چرخ غارت پیشه را با بینوایان کار نیست غنچه پژمرده از ناراج گلچین فارغ است شور […]
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی نیابد محفلم […]
صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذردراحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذردخویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنکزشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذردروزگاری میگذار […]
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود […]
آسمان همچو صفحه ی دل من روشن از جلوه های مهتاب است امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خواب است خیره بر سایه های وحشی بید می خزم در سکوت بستر خویش […]
گوشها منتظر بانگ جرسهاي مناندكوچهها منتظر بانگ قدمهاي تو اندتو از اين برف فرو آمده دلگير مشو تو از اين وادي سرمازده نوميد مباش«دي» زماني داردو زمستان اجلش نزديك استمن صداي نفس باغچه را ميشنومو صداي […]
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتندل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن نزد شاهین محبت …..بی پر و بال آمدنپیش باز عشق………. آئین کبوتر داشتن اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگردیده […]