می آیی و من می روم ای مرد دیگر چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهیمی آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست باران نرمی بر غبار کوره راهی دشت بلاخیز غریب تفته ای بود […]
اززمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم آوار پریشانی است ، رو سوی چه بگریزیم ؟ هنگامه حیرانی است،خود را به که بسپاریم ؟ تشویش هزار” آیا ، وسواس […]
چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت. آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت.جام ها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد.بر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی ندارد. * * *بازآ تا […]
دوش آن نامهربان احوال ما پرسيد و رفت صد سخن سر کرد، اما يک سخن نشنيد و رفت هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد روزگاري خاک خورد، آخر به خود پيچيد و رفت […]
سالها چون گرد ….بنشستم بدامان نسیمتا که یکدم….. بوسه بر خاک ره دلبر زدمچشم دل یکدم گشودم در پی دیدار دوستکنده دل از ملک هستی ..از ملک سر بر زدمناخدای عشق تا رختم ..کجا خواهد کشیدمن […]