شرم تان باد ای خداوندان قدرتبس کنیدبس کنید از اینهمه ظلم و قساوتبس کنیدای نگهبانان آزادینگهداران صلحای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمونسرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغموج خون […]
زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند ابر بی باران اندوهم خار خشک سینه کوهم سالها رفته است کز هر آرزو خالی است آغوشم نغمه پرداز […]
بیدار شو..بیدار شو..هین رفت شب …بیدار شوبیزار شو .بیزار شو …وزخویش هم بیزار شو…مشنو تو هر مکر وفسون ..خون را چرا شوئی بخونهمچون قدح شو سرنگون..وانگاه دردی خواه شوبیچون تو را بیچون کند روی تو را […]
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟آن رفته ی …شکسته دل بی قرار کو؟چون روزگار غم که رود…. رفته ایم و یارحق بود اگر نگفت …..که آن روزگار کو؟آرید خنجری که مرا سینه خسته […]
می بر کف من نه که طرب را سبب اینست آرام من و مونس من روز و شب اینست تریاق بزرگست و شفای همه غمها نزدیک خردمندان می را لقب اینست بی می نتوان کردن شادی […]