دوست من …نه از من مگریز من از مردمان خنجر بدست نیستم به دستهایم بنگر ..در یکی شاخه زیتون به نشانه صلح در دیگری گلی سرخ به نشان عشق فقط برای تو با قلبی به […]
اهل گردم، دل ديوانه….. اگر بگذارد نخورم مي، غم جانانه اگر بگذارد گوشه ای گيرم و فارغ ز شر و شور شوم حسرت گوشهء ميخانه اگر بگذارد عهد کردم نشوم همدم پيمان شکنان هوس گردش […]
به بزم عارفان امشب عجب جانانه می رقصم به گرد شمع رخسارش .چنان پروانه می رقصم سماع عاشقان بنگر که مست وحدتم سازد پی ان پیر فرزانه ..من دیوانه می رقصم می تاکش نمی خواهم […]
هر جمعه منزل “مادربزرگ” جمع می شدیم ریز تا درشت. از همهمه زیاد، صدا به صدا نمی رسید. روزهای هفته را روی دورِ تند میزدیم تا برسیم به جمعه. جمعه های بچگی مان را با […]
در پگاهی ارام و در سکوت ازین دیار رفتم رفتنی باید برود ..ومن نبز رفتم انقدر ارام که حتی قاصدک بی خبر ماند! انقدر ارام که بوسه شبنم از رخ غنچه خفته گل نیز ربوده […]
اهای تو ..قصه های زیبا در گوشم گفتی .. ومن بیهوده پنداشتم قصه تو راست است اما قصه ی بی پایان ما به پایان رسیده داستانی که تو برایم نوشتی قهرمان نداشت ان کلاغ بیچاره […]
راه زیادی نمانده است شیب ملایمی است به چمنزار و گلهای سپید آن نگاه کن و به آسمان آبی و لکه های مهربان ابر کمی نفس بگیر و بیا من میدانم تو از راهی دراز […]