مادرم شاعر نیست در عوض نصف غزل های جهان را گفته! شعر را می فهمد مادرم قافیه ی لبخند است وزنِ احساس ردیفِ بودن مادرم مثنوی معنوی است حافظ و سعدی و خیّام و نظامی اصلاً… […]
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خــــــــویشــــمساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشمزان روز که گردیده ام از خانه بــدوشـانهر جا که روم معتکف خانهٔ خــــویشــمبیداغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوساز بال و پر […]
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادیز کــــــــــدام باده ساقی به من خراب دادیچه دل و چه دین و ایمان همه گشته رخنه رخنه مژه های شوخ خود را به چه […]
ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنیپیوسته شاد زی که دلی شاد می کنیگفتی: «برو»! ولیک نگفتـی کجـا روداین مرغ پر شکسته که آزاد می کنی پنهان مساز راز غم خویش در سکوتباری، […]
گفتمش هندوی زلفت،گفت طراری کندگفتمش جادوی چشمت،گفت عیاری کند گفتمش لعل تو خواهد کرد کام دل روا؟باز گفت آری کند لیکن به دشواری کندگفتمش بیمار عشقت را چو جان آمد به لبگفت لعل جانفزای من پرستاری […]
تجلی گه خود کرد خدا دیده ی ما رادر این دیده در آیید و ببینید خدا را خدا در دل سودا زدگانست بجوییدمجویید زمین را و مپویید سما رابلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیماگر دوست […]