اشعار

۲۶ آذر ۱۳۹۲

دمی دیگر با عطار نیشابوری بزرگ

از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست مستان می‌عشق درین بادیه […]
۲۶ آذر ۱۳۹۲

دمی با اوحدی مراغه ای

به خرابات برید….. از در این خانه مرا که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست که به زنجیر ببندد دل دیوانه مرا؟ می بیارید و تنم را بنشانید چو […]
۲۶ آذر ۱۳۹۲

دمی دیگر با رهی معیری

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرددل آتشین من بین که به موج آب ماندز شب سیه چه نالم؟ که […]
۲۳ آذر ۱۳۹۲

دمی با ملک الشعرای بهار

دعوي چه کني؟ داعيه‌داران همه رفتند شو بار سفر بند که ياران همه رفتند آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گويد : « چه نشيني؟ که سواران همه رفتند» داغ است دل لاله و نيلي […]
۲۳ آذر ۱۳۹۲

ساقی

ساقیا بی‌گه رسیدی می بده مردانه باشساقی دیوانگانی همچو می دیوانه باشسر به سر پر کن قدح را موی را گنجا مدهوان کز این میدان بترسد گو برو در خانه باشچون ز خود بیگانه گشتی رو […]
۲۱ آذر ۱۳۹۲

دمی با شیخ بهائی

همه روز روزه بودن ، همه شب نماز کردن همه سـاله حـج نمودن ، سـفر حجاز کردن ز مدینه تا به کعبه  سر و پا بـرهنه رفتن دو لب از برای لبیک  به وظیفه باز کردن […]
۲۱ آذر ۱۳۹۲

دمی با هوشنگ ابتهاج

نـشود فـاش کسی آنچه مـیان مـن و تـوست تـا اشـارات نظر نامه رسـان مـن و تـوست گـوش کـن با لـب خـاموش سخن می گـویـم پاسخم گـو به نگاهی که زبان مـن و تـوست روزگاری شـد و […]
۲۱ آذر ۱۳۹۲

دمی با عماد خراسانی

دلـم آشـفته ی آن مـايه ی نـاز اسـت هنوز مرغ پرسوخته در پنجه ی بـاز اسـت هنوز جـان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد دل به جان آمد و او برسر نـاز اسـت هنوز […]