دل که تنگ است کجا باید رفت؟به در و دشت و دمن؟یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟یا به یک خلوت و تنهایی امن؟دل که تنگ است کجا باید رفت؟پیر فرزانه من بانگ برآورد […]
من به مهماني دنيا رفتم:من به دشت اندوه،من به باغ عرفان،من به ايوان چراغاني دانش رفتم.رفتم از پله مذهب بالا.تا ته كوچه شك ،تا هواي خنك استغنا،تا شب خيس محبت رفتم.من به ديدار كسي رفتم در […]
صدای ساعت .صدای اب ….آبتیک تیک و چک چک بازدر دوردست صدای گلوله ..با فرمان اتشودر نزدیگ رنگ سرخ خورشید با خون ماسیدهنگاه نگران و باز سکوت و باز بغضمن و تو و تقدیربهار زخمی و […]
می گفت با غروراین چشمها که ریخته در چشم های تو گردنگاه را این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ رنج سیاه را این چشمها که روزنه آفتاب را بگشوده در برابر شام سیاه تو […]