خواستم راز درون فاش کـنم یار نـخواست نگـهـی کرد و سخن شیوه ابهـام گـرفت گـفت دور از لب و کامم لب و کام تو چه کرد؟ گـفتـمش بوسه تـلخی ز لب جام گـرفت گـفت در آتـش […]
شب آنچنان زلال که میشد ستاره چید (در زلال شب) دستم به هر ستاره که می خواست می رسیدنه از فراز بام که از پای بوته هامی شد ترا در اینه هرستاره دیددر بی کران دشتدر […]
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهیآوای تو می خواندم از لابتناهیآوای تو می آردم از شوق به پروازشب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهیامواج نوای تو به من می […]
باید ایستاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار توست و اگـــــــــــر بی گـــــاه به در کوفتـــنت پاسخی نمی آید کوتــــــــــــاه است در ، […]
رفتم فرو به فکر و فتاد از کفم سبوجوشید در دلم هوسی نغز:«ــ ای خدا!«یارم شود به صورت، آیینهیی که من«رخسارهی رفیقان بشناسم اندر او!»بردم سخن به چلهنشینانِ کوهِ دور.گفتند تا بیفکنم ــ از نیَّتی که […]
عشقخاطرهییست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،چرا که آنان اکنون هر دو خفتهاند:در این سویِ بسترمردی وزنیدر آنسوی.تُندبادی بر درگاه وتُندباری بر بام.مردی و زنی خفته.و در انتظارِ تکرار و حدوثعشقیخسته
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت ملال ما پرنده پر نمی زندیکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار […]
عاشقان سرشکسته گذشتند، شرمسار ِ ترانههای بیهنگام ِ خویش. و کوچهها ……بیزمزمه ماند و صدای پا. سربازان شکسته گذشتند، خسته..بر اسبان ِ تشریح، و لَتّههای بیرنگ ِ غروری نگونسار بر نیزههایشان. تو را چه سودفخر به […]
دست شوقی با گریبان آشنا می خواستیمجامهٔ جان در غم عشقی فنا می خواستیمدیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطربشکر للّه یافتیم آنچ از خدا می خواستیمخود عیان بود آنچه می جستیم او را در […]