اشعار

۷ مرداد ۱۳۹۷

رفتنی باید برود .

در پگاهی ارام و در سکوت ازین دیار رفتم رفتنی باید برود ..ومن نبز رفتم انقدر ارام که حتی قاصدک بی خبر ماند! انقدر ارام که بوسه شبنم از رخ غنچه خفته گل نیز ربوده شد […]
۲۱ تیر ۱۳۹۷

مردی از دیار عشق

اهای تو ..قصه های زیبا در گوشم گفتی .. ومن بیهوده پنداشتم قصه تو راست است اما قصه ی بی پایان ما به پایان رسیده داستانی که تو برایم نوشتی قهرمان نداشت ان کلاغ بیچاره به […]
۱۳ تیر ۱۳۹۷

حالیا قصه خراسان است

قصه مرد و جنگ و میدان است باید این آهها درود شوند باید این غصه ها سرود شوند کوههامان هنوز برجایند سنگرامان هنوز برپایند اسب هاتان سمند تر بادا خیمه هاتان بلندتر بادا تیر و اسب […]
۱۴ خرداد ۱۳۹۷

ما از آن باده بنوشیم که در محفل عشق

محتسب گر در میخانه این شهر ببست گر خم باده و گرساغر و گر جام شکست نیست ما را غم و اندوه که سرمستی ما از شرابی است که در جام شد از روز الست ما […]
۴ خرداد ۱۳۹۷

مهربانی یک سلوک است!

مهربانی یک سلوک است! یک نیاز… نیازی برای آدم گمشده امروز مهربانی یک انتخاب است “باور کنیم آدمهای خوب خودشان نخواستند هفت خط باشند” کسانی که دوستتان دارند شاید پشت هر لبخندشان، از شما رنجی به […]