دمی با عماد خراسانی
۲۱ آذر ۱۳۹۲
دمی با شیخ بهائی
۲۱ آذر ۱۳۹۲

دمی با هوشنگ ابتهاج

نـشود فـاش کسی آنچه مـیان مـن و تـوست

تـا اشـارات نظر نامه رسـان مـن و تـوست

گـوش کـن با لـب خـاموش سخن می گـویـم

پاسخم گـو به نگاهی که زبان مـن و تـوست

روزگاری شـد و کـس مـرد ره عـشـق ندید

حـالیا چـشـم جـهـانی نگران مـن و تـوست

گـر چـه در خلوت راز دل ما کـس نـرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و تـوست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تـوست

ایـن هـمه قصه ی فـردوس و تمنای بـهـشـت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تـوست

نقش مـا گــو نـنگارند بـه دیـباچه ی  عــقـل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

ســایـه ز آتشکده ی ماست فروغ مـه و مـهر

وه ازین آتـش روشن که به جان من و تـوست

هوشنگ ابتهاج (سایه)

11 (6)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *