ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگرتا بسوی عالم مستی زنم گامی دگرچشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدمبعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر تا مگر مستانه بر […]
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن روی مانند پری……… از خلق پنهان داشتن همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن کشتی صبر اندرین […]
غنچهای گفت به پژمرده گلیکه ز ایام، دلت زود آزرد آب، افزون و بزرگست فضاز چه رو، کاستی و گشتی خردزینهمه سبزه و گل، جز تو کسینه فتاد و نه شکست و نه فسردگفت، زنگی که […]
عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است هر که از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است چرخ غارت پیشه را با بینوایان کار نیست غنچه پژمرده از ناراج گلچین فارغ است شور […]
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی نیابد محفلم […]
صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذردراحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذردخویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنکزشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذردروزگاری میگذار […]