آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]
و خوشه های منقلب جودر امتداد پشته فراری شدندشب خدعه بار بودشب آشیان چبچله ی خنجربیمار بودفریاد آفتاب را نشنیدتردید آفتاب را شبگاهی که می کشاند او رادر خندق افول ندیددست سیاه دشمن در آستین دوستاز […]
دنیای روشن ما …..برتر ز کفر و دین استمن عاشقم تو زاهد،… فرق من و تو این استفردوس و حور و دوزخ ……یکتن ندید و بینمتیری که در کمان است، مرگی که در کمین استدر پشت […]
دلم گرفته استدلم گرفته استبه ایوان می روم و انگشتانم رابر پوست كشیده ی شب می كشمچراغ های رابطه تاریكندچراغهای رابطه تاریكندكسی مرا به آفتابمعرفی نخواهد كردكسی مرا به میهمانی گنجشك ها نخواهد بردپرواز را به […]
شمع تصويريم، از سوز و گداز ما مپرسپرتوي از رنگ تا باقيست، با ما آتش استغرق وحدت باش اگر آسوده خواهي زيستنماهيان را هر چه باشد غير دريا آتش استبیدل دهلوی
شعری پرشور از شاعری پرشور زنده یاد خسرو گلسرخی رهروان خسته را احساس خواهم داد ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت لحظه ها را در […]
شعر بسیار زیبائی از وحشی بافقی شیرین سخن در ابتدای منظومه خسرو شیرین مرا زین گفتگوی …..عشق بنیاد که دارد نسبت از شیرین و فرهاد غرض عشق است و شرح نسبت عشق بیان رنج عشق و […]
دیدی چو من خرابی…. افتاده در خرابات ؟فارغ شده ز مسجد….. وز لذت مباحات از خانقاه رفته، در میکده نشسته صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات در باخته دل و دین، مفلس بمانده […]