اشعار

۲۶ مرداد ۱۳۹۲

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟وآنکه سوگند خورم ، جز بسر او نخورموآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟وآنکه جانها بسحر نعره زنانند ازووآنکه ما […]
۲۲ مرداد ۱۳۹۲

رهی باید کرد

خوش همی میروی ای قافله سالار… براهگذری…. جانب گم کرده . رهی….. باید کردنه همین صف زده مژگان سیه …باید داشتبصف دلشدگان هم نگهی……… باید کردطاعت از دست نیاید گنهی…….. باید کرددر دل دوست بهر حیله  […]
۲۲ مرداد ۱۳۹۲

تو کیستی ؟؟؟

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو گیرم […]
۱۰ مرداد ۱۳۹۲

شب قدر

امشب ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺧــﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ زند که تقدیرش را بنویسد ،ﺧـــﺪﺍﯼ ﻣﻦ ،ﺍﻣﺸﺐ ﺗــﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﮐﺎﺭﮔــﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑــﺮﺩﻩﻭ ﻓــﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐــﺮﺩﻩ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﺩﺧــﺪﺍﯼﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ […]
۲۹ تیر ۱۳۹۲

عزلی زیبا وعرفانه از صائب تبریزی

عمری است حلقه‌ی در میخانه‌ایم مادر حلقه‌ی تصرف پیمانه‌ایم مااز نورسیدگان خرابات……. نیستیمچون خشت، پا شکسته‌ی میخانه‌ایم مامقصود ما ز خوردن می نیست بی غمیاز تشنگان……. گریه‌ی مستانه‌ایم مادر مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماستسرگشته‌تر […]