كي رفتـه اي ز دل كه تمنــا كنم تــرا …. كي بـوده اي نهفته كـه پيـدا كنم ترا غيبت نكرده اي كه شوم طالب حضور …. پنهـان نگشته اي كه هويـدا كنم ترا با صد هـزار […]
گر عــارف حــق بيـني چشم از همه بر هم زن …. چون دل به يكي دادي ، آتش به دو عالم زن هـم چشــم تمـاشــا را بـر روي نكــو بگشــا …. هــم دســت تمنــا را بر […]
محراب دل ان جلوه اغوش فریب است نشناخته ام کعبه وبتخانه کدام است بند از مژه برداشت خیال رخ ساقی ای ابر ببین گریه ی مستانه کدامست سر تا سر این دشت پر از جلوه لیلی […]
نه بر پیکار ما با با طعنه…. هر فرزانه می خندد بسهل انگاری م…..ا عاقل ودیوانه می خندد ستونهائی که میلرزید….. از طوفان خشم ما بروی لاشه بیجان م……ا مستانه می خندد گلستان که نشد این […]
و مرگ، مُردن نیستو مرگ، تنها، نفس نکشیدن نیستمن مردگان بیشماری را دیدهامکه راه میرفتندحرف میزدندسیگار میکشیدندو خیس از بارانانتظار و تنهایی را درک میکردندشعر میخواندندمیگریستندقرض میدادندقرض میگرفتندمیخندیدندو گریه میکردند…حسین پناهی
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست پس نشاید عیبت کردن رند درد آشام را احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصلست […]