آفتاب است و بیابان چه فراغنیست در آن نه گیاه و نه درختغیر آوای غرابان دیگربسته هر بانگی از این وادی درختدر پس پرنده ای از گرد و غبارنقطه ای لرزد از دورسیاه چشم اگر پیش […]
برو ای عشق میازارم بیش، از تو بیزارم و از کرده خویش من کجا ،این همه رسوایی ها؟،دل دیوانه و شیدایی ها؟ من کجا ،این همه اندوه کجا؟ ،غم سنگین چنان کوه کجا ؟ من پرستوی […]
من آن ناخوانده آوازم… صدای زخمی سازم… به دنبال صدایم باش … برای تو اگر رازم… من آواز بیابانم … صدای بغض بارانم … بریده از نیستانم … غمی دارم که می خوانم ... من آن […]
اگر مستضعفی ديدی،ولي از نان امروزتبه او چيزی نبخشيدی.به انسان بودنت شک کناگر چادر به سر داری،ولي از زير آن چادربه يک ديوانه خنديدیبه انسان بودنت شک کناگر قاری قرآنی،ولي در درکِ آياتشدچارِ شک و ترديدی.به […]
وقت آنست که ما جانب میخانه شویمچون پری ساقی ما شد همه دیوانه شویمجرعه ای چون بچشیدیم ز میخانه ی عشقعهد و پیمان شکنیم از پی پیمانه شویمآشنای حرم عشق چو گشتیم کنونخویش را ترک کنیم […]
باز کـن ! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــداز در مــســجــد و مــیــخــانــه نـبایــد تــرســیـد راز بــد مـســت شــدن در خـُـم می پـنهان استسر بکش ! از دو ســه پـیـمانــه نباید ترسـیـد بگذر از مــردم ســجـّـاده نـشـیــنی […]
من از عطر آهسته ی هوا می فهممتو باید تازه گی هااز اینجا گذشته باشی.گفت وگوی مخفی ماه وپرده پوشی آب همهمین را می گویند. دیگر نیازی به دعای دریا نیستگلدان ها را آب داده ام […]