هر جا که سفر کردم، تو همسفرم بودیوز هر طرفی رفتم، تو راهبرم بودیبا هر که سخن گفتم، پاسخ ز تو بشنفتمبر هر که نظر کردم، تو در نظرم بودیهر شب که قمر تابید، هر صبح […]
شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند جرعه نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند زنده یاد رهی معیری
هر شب من و دل تا سحر در گوشه ویرانههاداریم از دیوانگى با یکدگر افسانهها اندر شمار بیدلان، در حلقه بىحاصلاننى در حسابِ عاقلان، نى درخور فرزانهها از مى زده سر جوشها، از پند بسته گوشهاپیوسته […]
ای از شراب غفلت مست و خراب مانده با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر ایمان به باد داده مست شراب مانده آنجا که نقدها را ناقد عیار […]