اشعار

۱۵ تیر ۱۳۹۴

خواهم که آتش افتد،

خواهم که آتش افتد، در شهر آشناییوز ننگ آشنایان، بر جا اثر نباشدگوری بده، خدایا! زندان پیکر منتا از بهانه جویی، دل دربدر نباشدپایم چو پایه ی رز، یارب شکسته بهترتا از حریم خویشم، بیرون گذر […]
۱۵ تیر ۱۳۹۴

ﻋﻄﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﻋﻄﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ..ﻓﺎﺭﻍﺍﺯ ﻏﻢ ، ﺧﻮﺩ پرﺳﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ .ﻧﻢﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ،ﺍﺳﯿﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ …ﯾﺎﺩﺍﯾﺎﻡ ……ﻗﺪﯾﻤﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ….. ﯾﺎﺩﺩﻭﺭﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎ پاﮎ ﺑﻮﺩ …..ﭼﺸﻤﻬﺎﮔﻮﯾﺎﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺎﺏ ﺑﻮﺩ .ﻋﺸﻘﻬﺎﺑﻮﯼ ﻫم آﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ .ﻗﻮﻟﻬﺎﺭﻧﮓ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖﺩﺳﺘﻬﺎﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ […]
۱۴ تیر ۱۳۹۴

صدای باد ارام است

در این کورانِ تنهایی ، صدای باد آرام استبیا برگرد شیرینم ، بیا ! فرهاد آرام است کبوتر با دو چشمانت شکارم کردی و رفتیصبوری کن دلِ زخمی که این صیاد آرام است نباید بگذری از […]
۱۴ تیر ۱۳۹۴

ز پیمانه ننوشید

گویند ز پیمانه ننوشید ، حرام استهر کس که بنوشد به سر دار مقام است ما دوش به میخانه ی عشّاق برفتیمدیدیم که مستی همه را کیش و مرام استگفتیم به پیمانه چه دارید که مستید […]
۱۳ تیر ۱۳۹۴

بخشا، که به لب رسید جانم

جانا، نظری که ناتوانم..بخشا، که به لب رسید جانم دریاب، که نیک دردمندم….بشتاب، که سخت ناتوانم من خسته که روی تو نبینم..آخر به چه روی زنده مانم؟ گفتی که: بمردی از غم ما…تعجیل مکن که اندر […]
۱۰ تیر ۱۳۹۴

از نیش می ترسم

شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیانمیان این تعصب ها، میان جنگ مذهب ها!یکی افکار زرتشتی، یکی افکار بودایییکی پیغمبرش مانی، یکی دینش مسلمانی یکی در فکر تورات است، یکی هم هست نصرانی!هزاران دین و […]