ازخودکه می گریزی،
۱۳ تیر ۱۳۹۴نَگــذار
۱۴ تیر ۱۳۹۴
- جانا، نظری که ناتوانم..بخشا، که به لب رسید جانم
-
- دریاب، که نیک دردمندم….بشتاب، که سخت ناتوانم
-
-
- من خسته که روی تو نبینم..آخر به چه روی زنده مانم؟
-
- گفتی که: بمردی از غم ما…تعجیل مکن که اندر آنم
-
- اینک به در تو آمدم باز….تا بر سر کوت جانفشانم
-
- افسوس بود که بهر جانی…از خاک در تو بازمانم
-
- مردن به از آن که زیست باید…بیدوست به کام دشمنانم
-
- چه سود مرا ز زندگانی….چون از پی سود در زیانم؟
-
- از راحت این جهان ندارم..جز درد دلی کزو بجانم
-
- بنهادم پای بر سر جان..زان دستخوش غم جهانم
-
- کاریم فتاده است مشکل..بیرون شد کار میندانم
-
- درمانده شدم، که از عراقی…خود را به چه حیله وارهانم؟
- از عراقی
http://www.parvizeftekhari.ir