دست شوقی با گریبان آشنا می خواستیم
جامهٔ جان در غم عشقی فنا می خواستیم
دیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطرب
شکر للّه یافتیم آنچ از خدا می خواستیم
خود عیان بود آنچه می جستیم او را در نهان
پیش ما بود آنچه او را از خدا می خواستیم
تا شود بی ظرفی این ناحریفان آشکار
جرعهای زان بادهٔ مرد آزما می خواستیم
معتکف بوده است در جان آنکه جان جویاش بود
همنشین بودست با ما آنکه ما می خواستیم
غیرت اغیار در گوش رضی شد پای بند
ور نه ما آمادگی را از خدا می خواستیم
رضیالدین آرتیمانی