اشعار

۲۸ بهمن ۱۳۹۳

دمی با سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را گو چو بنیادم می و […]
۲۶ بهمن ۱۳۹۳

عرفات عشقبازان

عرفات عشقبازان ….در کوی یار باشد به طواف کعبه زین در نروم …که عار باشدچو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی به صفا و مروه‌ای دل …..دگرت چه کار باشدقدمی ز خود برون نِه به […]
۲۴ بهمن ۱۳۹۳

دیگری در من

پشت این نقاب خندهپشت این نگاه شادچهره خموش مرد دیگری استمردیگری که سالهای سالدر سکوت و انزوای محضبی امید ……بی امید…… بی امید زیستهمرد دیگری که پشت این نقاب خندههر زمان به هر بهانهبا تمام قلب […]
۲۳ بهمن ۱۳۹۳

لب ِ پنجره ی خاطره

ای دوســــت !گاه و بیــــگاه ، لب ِ پنجره ی خاطره ام می آیــــی …دیدنت ؛حتــــــی از دورآب بر آتش دل میــــپاشد .آنقـــــدر تشنه ی دیدار تو امکه به یک جــــــرعه نگاه تو قناعت دارم !دل […]
۲۲ بهمن ۱۳۹۳

یاران ناشناخته ام

یاران ناشناخته امچون اختران سوختهچندان به خاک تیره فرو ریختند سردکه گفتیدیگر ، زمین ، همیشه شبی بی ستاره ماندآنگاه ، من که بودمجغد سکوت لانه تاریک درد خویش ،چنگ زهم گسیخته ی زه رایک سو […]
۲۲ بهمن ۱۳۹۳

گزند تازيانه

شعر من از عذاب تو گزند تازيانه شدضجه مغرور تنم ترنم ترانه شد حماسه ی زوال من در شب تلخ گم شدنضيافت خواب تو را قصه عاشقانه شد برای رند در به در اين من عاشق […]
۲۱ بهمن ۱۳۹۳

عاشق ترينِ زندگان

قصه نيستم كه بگويي نغمه نيستم كه بخواني صدا نيستم كه بشنوي يا چيزي چنان كه ببيني يا چيزي چنان كه بدانی من درد مشتركم مرا فرياد كن درخت با جنگل سخن مي گويد علف با […]