من نمي دانم _ و همين درد مرا سخت مي آزارد _ كه چرا انسان..اين دانا اين پيغمبر در تكاپوهايش _ چيزي از معجزه آن سوتر _ ره نبرده ست به اعجاز «محبت» چه دليلي دارد؟ […]
گر چه مستيم و خرابيم چو شب های دگر بـاز كن سـاقی ِ مجلس ، سر مـينای دگر امـشـبـی را كـه در آنيم غـنيمت شـمريم شايد ای جـان نرسيديم به فـردای دگر مست مستم مشكن قدر […]
پرنده میداند خیال دلکش پرواز در طراوت ابر به خواب می ماند پرنده در قفس خویشخواب می بیند پرنده در قفس خویشبه رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد پرنده می داند که باد بی نفس […]
از روز ازل ! میخور و رندانه سرشتیمبر جبهه بجز قصه ی عشقت ننوشتیمزاهد! تو به ما دعوت فردوس مفرماما باغ بهشت از پی دیدار بهشتیمدادند نخستین چو به ما کلک دبیریغیز از الف قد تو! […]
ای دریغا چه گلی ریخت به خاکچه بهاری پژمرد چه دلی رفت به باد چه چراغی افسرد هر شب این دلهره طاقت سوز خوابم از دیده ربود هر سحر چشم گشودم نگران چه خبر خواهد […]
چرا مردم قفس را آفریدند ؟چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟چرا پروازها را پر شکستند ؟چرا آوازها را سر بریدند ؟.پس از کشف قفس ، پرواز پژمردسرودن بر لب بلبل گره خوردکلاف لاله سر در […]