اشعار

۲۲ اسفند ۱۳۹۳

بزن باران

بزن باران بهاران فصل خون است بزن باران که صحرا لاله گون استبزن باران که به چشمان یارانجهان تاریک و دریا واژگون استبزن باران که به چشمان یارانجهان تاریک و دریا واژگون استبزن باران بهاران فصل […]
۲۲ اسفند ۱۳۹۳

دلم می‌خواست‌های من زیادند…

دلم می‌خواست‌های من زیادند…بلندند…طولانی‌اند…اما مهم‌ترین دلم می‌خواست‌ها این است که انسان باشم…انسان بمانم… انسان محشور شوم…چقدر وقت کم است…تا وقت دارم باید مهرورزی کنم به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس […]
۲۲ اسفند ۱۳۹۳

آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست

مهرورزان زمان‌های کهنهرگز از خويش نگفتند سخنکه در آنجا که” تو” يیبر نيايد دگر آواز ز “من”ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به يادهر چه ميل دل دوستبپذيريم به جانهر چه جز ميل دل اوبسپاريم […]
۲۰ اسفند ۱۳۹۳

عمر ویران

  دیوار سقف دیوارای در حصار حیرت زندانیای درغبار غربت قربانیای یادگار حسرت و حیرانیبرخیزای چشمه خسته دوخته بر دیواربیماربیزارتو رنگ آسمان رااز یاد برده ایاز من اگر بپرسیدیری است مرده ایبرخیزخود را نگاه کن به […]
۱۹ اسفند ۱۳۹۳

رند وخراباتی

  “ما رند وخراباتی و دیوانه و مستیمپوشیده چه گوییم همینیم که هستیم زان باده که در روز ازل قسمت ما شدپیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم دوشینه شکستیم به یک توبه دوصد جامامروز […]
۱۴ اسفند ۱۳۹۳

نفسم گرفت ازين شب

نفسم گرفت ازين شب در اين حصار بشكندر اين حصار جادويي ….روزگار بشكنچو شقاي از دل سنگ ….برآر رايت خونبه جنون صلابت صخره ي كوهسار بشكنتو كه ترجمان صبحي به ترنم و ترانهلب زخم ديده بگشا […]
۱۳ اسفند ۱۳۹۳

دمی با سلمان ساوجی

من هـر چه دیده‌ام ز دل و دیده‌ام کنون از دل ندیده‌ام هـــــــــمه از دیده دیده‌ام آه دهن دریده مـــــــــــرا فاش کرد راز او را گنــــــاه نیست، منش برکشیده‌ام اول کسـی که ریخته است آب روی […]