ارامش مطلق
۲۶ بهمن ۱۳۹۳
دمی با سلمان ساوجی
۲۸ بهمن ۱۳۹۳

کاش

کاش میشد سرزمین عشق را در میان گامها تقسیم کرد

کاش میشد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد

کاش میشد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد

کاش میشد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد 

کاش میشد با نسیم شامگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد

کاش میشد با خزان قلبها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد

1374041_10153324118684466_8700068368796298411_n

کاش میشد در سکوت دشت شب ناله غمگین باران را شنید 

کاش میشد بعد دست قطره هایش را گرفت تا بهار آرزو ها پر کشید

کاش میشد مثل یک حس لطیف لا به لای آسمان پر نور شد

کاش میشد چادر شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد

کاش میشد از میان ژاله هاجرعه ای از مهربانی را چشید 

كاش میشد در جواب خوبها جان هدیه داد سختی و نامهربانی را

کاش میشد با محبت خانه ساخت یک اطاقش را به مروارید داد 

کاش میشد آسمان مهر را خانه کرد و به گل خورشید داد 

10931454_1550375781903778_1732944656880970399_n
کاش میشد بر تمام مردمان پیشوند نام انسان را گذاشت

کاش میشد که دلی را شاد کرد بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت

کاش میشد در ستاره غرق شد در نگاهش عاشقانه تاب خورد 

کاش میشد مثل قوهای سپید از لب دریای مهرش آب خورد

کاش میشد جای اشعار بلند بیت ها راساده و زیبا کنم

کاش میشد برگ برگ بیت را سرخ تر از واژه رویا کنم 

کاش میشد با کلامی سرخ و سبز یک دل غمدیده را تسکین دهم

کاش میشد در طلوع باس ها به صنوبر یک سبد نسرین دهم

کاش میشد با تمام حرف ها یک دریچه به صفا را وا کنم

کاش میشد در نهایت راه عشق آن گل گم گشته را پیدا کنم

مریم حیدر زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *