اشعار

۷ مهر ۱۳۹۲

غزلی زیبا از یغمای جندقی

نگاه کن که نریزد دلی چو باده بدستمفدای چشم تو ساقی به هوش باش که مستمکنم مصالحه یکسر بصالحان می کوثربشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماندبوجه خیر و […]
۳۰ شهریور ۱۳۹۲

قهوه تلخ

لبخند می زنم اما مثل ته مانده ی یک فنجان قهوه سرد و تلخم. این لبخند نیست تلخند است…!! مثل مزرعه ای که تمام محصولش را ملخ ها خورده اند دیگر نگران داسها ..هم نیستم.
۳۰ شهریور ۱۳۹۲

روزی خواهم امد

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای […]
۲۶ شهریور ۱۳۹۲

مست.مست

باز گشتم امشب از میخانه امــــا مست مستسر درون سینه و تنهای تنهـــــا ، مست مستدر میــــــان کوچه‌ها افتان و خیزان ، چون نسیمجامه وارون کرده و شیدای شیدا ، مست مستبــــــــــــــا سری از بادۀ آتش […]
۲۶ شهریور ۱۳۹۲

موج

در دل طوفانى‌ام… از موج خونين باك نيستمى فشارد در بغل……. دريا كنار خويش راموج پر جوشم …..من از دريا نمى‌گيرم كنارمى‌نهم بر دوش طوفان ، كوله بار خويش رابس كه مى پيچد به خود امواج […]
۱۱ شهریور ۱۳۹۲

باران وبوسه

باز در کوچه باغهای تنگ شهر عاشقی ..بوی عطر رازقی می پیچد تا عاشق شبگردی چون من باز تو را بخواند لبهایم را بیاد تو به باد پیوند میزنمتا طعم بوسه هایم را حتی برای غریبانه […]