اشعار

۱۹ بهمن ۱۳۹۳

دمی با وحشی بافقی

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بودمن بر این هستم و البته …..چنین خواهدبودچون چنین است پی کار دگر باشم بهچند روزی پی دلدار دگر باشم بهعندلیب گل رخسار دگر باشم بهمرغ خوش […]
۱۹ بهمن ۱۳۹۳

دمی با حافظ بزرگ

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی دادکه می حرام …..ولی به ز مال اوقاف استبه درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکشکه هر چه ساقی ما کرد عین الطاف استخواجه رند شیراز حافظ […]
۱۸ بهمن ۱۳۹۳

شراب عشق

ای نا اشنا بعهدپیمانه ای که ریخت به کامتشراب عشقچون سست عهد ادمکان ..شکسته بادان رشته های مهر ومحبت که بسته ایبا دشمنان منهمه از بن ..گسسته بادچون طوق بندگینوح سمنانی
۱۸ بهمن ۱۳۹۳

ایرانیم

از بخارایم، اصیلاً تاجکستانی‌ستمشهروند مشهدم، شیراز، ایرانی‌ستممادر بومسلمم، زاینده ی کاووس و کَیمخفی‌ام، فرزانه‌ و سیمین-کاشانی‌ستمرستمم، سهراب، فردوسی، منم کاخ بلند!رودکی‌ام، جامی‌ام، اشعار خاقانی‌ستممرز را بردار آقا، آشنای سابقم!من پیام آشتی‌ام، صلح و پیمانی‌ستمدردهایت، دردهایم، رنج‌هایت، […]
۱۸ بهمن ۱۳۹۳

پاییز

پاییز برگریز گریزان ز ماه و سال بر سینه سپیده دم تو نوار خون آویختندبا صبحگاه سرد تو فریاد گرم دوستآمیختندپاییز میوه سحری رنگ سخت وکالواریز قصر اب تو در شامگاه سرخ نقش امیدهای به آتش […]
۱۸ بهمن ۱۳۹۳

من از تو یاد گرفتم

من از تو یاد گرفتمکه تن به یاس بشویمشبیه باغچه باشمهمیشه راست بگویمتو رو به اشک نوشتمکه از تو رنگ بگیرمکه از تو سیر بنوشمدم قشنگ بگیرممن از تو یاد گرفتمکه بی دریغ بخندمکه بی حساب […]
۱۶ بهمن ۱۳۹۳

دیگر به یاد ِ کس نمی آید

دیگر به یاد ِ کس نمی آیدآغاز ِ این راه ِ هراس انگیزچونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز!– با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباستدر راه بودن […]
۱۳ بهمن ۱۳۹۳

بس کنید

شرم تان باد ای خداوندان قدرتبس کنیدبس کنید از اینهمه ظلم و قساوتبس کنیدای نگهبانان آزادینگهداران صلحای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمونسرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغموج خون […]
۱۳ بهمن ۱۳۹۳

زندگی در چشم من

زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند ابر بی باران اندوهم خار خشک سینه کوهم سالها رفته است کز هر آرزو خالی است آغوشم نغمه پرداز […]