اشعار

۲۱ آبان ۱۳۹۳

دمی دیگر با سیاوش کسرائی

با همه خستگی و خونریزی با همه درد که می پیچم از آن بر خویش با همه یاس که صحراست به آن آلوده پیش می ایم … می ایم پیش من بدین گونه نمی خواهم مرگ […]
۱۹ آبان ۱۳۹۳

بتخانه نشین

بتخانه نشین هستم از کعبه سخن دارمعیب است مسلمان را زین کیشی که من دارم از دور درین صحرا گیرید سراغم رامن دوزخیی عشق ام در شعله وطن دارم گر پوش مزارم را از برگ گیا […]
۱۸ آبان ۱۳۹۳

دمی با هوشنگ ابتهاج

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر به خواب می ماند پرنده در قفس خویشخواب می بیند پرنده در قفس خویشبه رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد پرنده می داند که باد بی نفس است و […]
۱۸ آبان ۱۳۹۳

جرعه نور

راه در جنگل اوهام گم است سینه بگشای چو دشت اگرت پرتو خورشید حقیقت باید وقتی از جنگل گم پا نهادب بیرون و رها گشتی از آن گره کور گمار ناگهان آبشاری از نور بر سرت […]
۱۶ آبان ۱۳۹۳

دام عشق

گرانبار شد ، گوشم از پند هابرآنم ، که تا بُگسلم بَندهاهر آن دل ، که شد بسته ی دام ِ عشقرهایی نیابد به ترفندهاپرستنده ام بر تو ، ای خانه سوزکجا ترسم ، از شرم […]
۱۵ آبان ۱۳۹۳

دمی با شاه نعمت الله ولی

جامی زحباب…. پر کن از آبجام می ما…. به ذوق دریابدر بحر در آ ….که عین مائیبا مابنشین خوشی در این آبمه ……روشن از آفتاب باشدآن نور بود ……به نام مهتابچشم تو …..خیال غیر گردیدخوبیست که […]
۱۵ آبان ۱۳۹۳

یاران این دیار

یاران از این دیار، چه بسیار، رفته انداز این دیار بسته به رگبار رفته اندجانهای پاک با گذر از سیم خاردارتا ناکجای آبیِ دیدار…… رفته انددیریست خاطراتِ بهارانِ برگ و گُلاز یاد باغ و گلشن و […]