اشعار

۱ بهمن ۱۳۹۳

نخستین نگاه

نخستین نگاهی که ما را به هم دوختنخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،نخستین کلامی که دل های ما رابه بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد، پر از مهر بودی!پر از نور […]
۲۹ دی ۱۳۹۳

فنجان آب فنچ هایم را عوض کردم

“فنجان آب فنچ هایم را عوض کردمو ریختم در چینه جای خردشان ارزنوان سوی تر ماندممحو تماشاشان.دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسویهی می پرند از میله تا میلهبا رفرفه ی آرام پرهاشان.گفتم چه سود از […]
۲۹ دی ۱۳۹۳

دمی با استاد شفیعی کدکنی

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکندر این حصار جادویی روزگار بشکنچو شقایق از دل سنگ برآر رایت خونبه جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکنتو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانهلب زخم دیده بگشا […]