اشعار

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

باران که شدى

باران که شدى مپرس ، اين خانه ى کيستسقف حرم و مسجد و ميخانه يکيستباران که شدى، پياله ها را نشمارجام و قدح و کاسه و پيمانه يکيستباران ! توکه از پيش خدا مى آییتوضيح بده […]
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

گریه مستانه

امشب شده ام مست که مستانه بگریمبگذار شبی ، گوشه ی میخـــانه بگـــریمزآن آمده ام مست در این میکده کامشببر قـهـقهه ی ســاغــر و پیــمانه بگـــریمافسانهء دل قصهء پـــر رنــج و ملالیستبگذار براین قصه و افســـانه […]
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

ساقیا می ده

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را ملکت آل بنی آدم ندارد…….. قیمتی خاک ره باید شمردن دولت پرویز را دین زردشتی و آیین قلندر […]
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

ترک خودپرستی کن

گر به چشم دل جاناجلوه های ما بینی در حریم اهل دل جلوه خدا بینی راز آسمانها را در نگاه ما خوانی نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی […]
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

خانمانسوز بود، آتش آهی گاهی

خانمانسوز بود، آتش آهی گاهی                                  ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید                              سالک بیخبر خفته براهی گاهی قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود                      بعزیزی رسد افتاده بچاهی […]
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

صبح دولت

صبح دولت می‌دمد کو جام همچون آفتابفرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب خانه بی‌تشویش و ساقی یار و مطرب نکته‌گویموسم عیش است و دور ساغر و عهد شباباز پی تفریح طبع و زیور حسن […]
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

در خرابات آمــــــــدم

در خرابات آمــــــــدم تا ترک یاد سر کنم ترک مذهب کرده رو در مذهب دیگر کنم چون زمسجد بــــــــــر نیامد سالها کام دلم ساکن میخانه گشتــــــم تا ز می لب تر کنم ازازل محراب دل ابروی […]
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

هرچه کُنی بکن

هرچه کُنی بکن مکن ترک من ای نگار منهرچه بَری بِبر مَبر سنگدلی به کار منهرچه هِلی بِهل مَهل پرده به روی چون قمرهرچه دَری بِدر مَدر پرده‌ی اعتبار منهرچه کِشی بِکش مَکش باده به بزم […]
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ

ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺗﺶ ﮔﻤﻨﺎﻣﯽﺁﻥ ﻭﺍﻡ ﮐﻬﻨﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﺲ ﻣﯽ ﺩﻫﻢﺗﺎ ﻫﻤﺴﻔﺮ ﺷﻮﯼﺑﺎ ﻋﺎﺑﺮﺍﻥ ﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﮔﻢ ﺷﺪﻥﺷﺎﯾﺪ ﺣﻘﯿﻘﺘﯽ ﯾﺎﻓﺘﯽﻫﻤﺮﻧﮓ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﯾﺎﺭ ﻣﻦﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻮ […]