صفحه اصلی

۱۴ تیر ۱۳۹۶

تنهائی مترسک ها

تنهایــی را زمــانی درك كردم كه متـــرسك به پرنده گفت :هرچه میــخواهی نوك بزنولــی تنهایم نگذار .. من از تنهائی بیزارم   پرنده نوکش را زدولی باز تنهایش گذاشت مترسک کبریت نداشت خودش را اتش بزند […]
۱۳ تیر ۱۳۹۶

ضیافتی در راه است…

یک شب میان همهمه ی ستاره های مست ماه را به شکوفه های سفید چشم هایم پیوند خواهم زد و بی هیچ هراس از چهل کلاغی که گوششان در باغچه ی حیاط جا مانده، باران را […]
۱۰ تیر ۱۳۹۶

جشن تیرگان

به نام خداوند جان و خرد سیزدهمین روز در هر ماه زرتشتی “تیر” یا “تیشتر” نام دارد. هر سال و در هر ماه تیر، هنگامی که روز “تیشتر” فرا می رسد آن روز را با نام […]
۸ تیر ۱۳۹۶

دوست داشتن ها

دوست داشتنِ مادرم را وقتی دیدم که در حالِ درست کردنِ کتلت بود و برای من سه تا برشته شده کنار گذاشت. یا وقتی که ‌ عطررا سمتِ چپِ آینه گذاشت می‌دانست که دوست دارم آنجا […]
۳۱ خرداد ۱۳۹۶

مترسک

مترسک ناز می کشد ضربه می خورد درد می کشد،ولی مردانه ایستاده خم به ابرو نمی اوردکلاغها فریاد می زنند، بیخودی قار قار می کنندو من انها را نگاه میکنم ..وسکوت می کنم….به خودم میگویم چه […]
۳۱ خرداد ۱۳۹۶

گفتمش ای دوست، دوست!

در زدم و گفت کیست، گفتمش ای دوست، دوستگفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست، دوستگفت اگر دوستی! از چه در این پوستی ؟دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست، دوست گفت در […]
۲۳ خرداد ۱۳۹۶

عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا …

عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا لحظه ای با دل شیدا بگذارید مرا من در افتاده ام از پا ، دگر ای همسفران ببُرید از من و تنها بگذارید مرا سرنوشت من و دل بی […]
۲۳ خرداد ۱۳۹۶

سیب سرخ عشق

اینجا قلب یک عاشق استسرزمینی که به سوی باغ های آسمان گشوده می شودو تنها در بهشت میتوانی سیب های سرخ و تبدار را مشاهده کنی سیب سرخ عشق سیب گرم بوسه وسیب اتشین عصیان  برایم  […]
۲۳ خرداد ۱۳۹۶

با من بگو تا کیستی,

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو گیرم […]