روی بی مرزی های لعنتی…هستم و سهم من هم همین دست های سرد تنها ست که حتی برای پاک کردن بخار روی هر آینه ای هم اتفاق لرزانیست…ونگاه مغموم اینه بمن نه من به او چیزی […]
و خوشه های منقلب جودر امتداد پشته فراری شدندشب خدعه بار بودشب آشیان چبچله ی خنجربیمار بودفریاد آفتاب را نشنیدتردید آفتاب را شبگاهی که می کشاند او رادر خندق افول ندیددست سیاه دشمن در آستین دوستاز […]
گیج شدم . نمیدانم !!!!در این سرزمین…تو این دوران چرا باز خواب باران را دوست دارمخواب گل ..خواب شبنم ..خواب دویدن تا بینهایت در ساحل خواب شکستن درهای هر قفس ..ازادی …عدالت خواب پرواز .. اوج […]
نمیدانم، نمیفهممکجای قطرههای بی کسی زیباست؟نمیفهمم، چرا مردم نمیفهمندکه آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت میلرزدکجای ذلتش زیباست؟نمیفهممکجای اشک یک باباکه سقفی از گل و آهن به زور چکمه بارانبه روی همسر و پروانههای […]
شمع تصويريم، از سوز و گداز ما مپرسپرتوي از رنگ تا باقيست، با ما آتش استغرق وحدت باش اگر آسوده خواهي زيستنماهيان را هر چه باشد غير دريا آتش استبیدل دهلوی
از بوریای زاهدان ، بوی ریا آید به جانبهر نماز عاشقان ، باشد مصلای دگرمن می روم سوی حرم ، دل می کشد سوی صنممن می روم جای دگر ، دل می برد جای دگرای عشق […]
من از نهایت شب بیداد حرف میزنمواز منتهای تاریکی جهل….من از خرافات می نالموازستمی که این درماندگان وطمع کاران بر خود روا میدارند تا با این خرافات به بهشت برسند بی انکه خدا را شناخته باشند […]