ای انسانها….. در همه جهان .دور ونزدیک .بدور از مرزها ..رنگها .ائین ها ..دین ها ..پرچم ها فقط به صرف انسان بودن ..با شمایم بیائید دعا کنیم برای تحقق رویاهای اینکهآسمان شهرهایمان آبی تر باشدودلهای انسانها […]
یادم باشدمیتوانم باگوش سپردن به آوازشبانه دوره گردی که از سازش عشق می باردبه اسرارعشق پی برد و وزنده شد اخر بی عشق ودوست داشتن ..فرقی با مرده ندارم یادم باشدمعجزه قاصدکهارا باورداشته باشمکه خبر های […]
چه میگذرد درشهر ی که مردمانش تنها در تکرار واژه ها عریانندودربستر حقایق کور می روند …جملگی غریبه اند … غریبه هایی که هزاران سال است قصه بودن های پوشالی را برای هم تکرار می […]
پاییز دو چشم تو چه زیباست پاییز چه زیباست مهتاب زده تاج سر کاج پاشویه پر از برگ خزان دیده زرد است آن دختر همسایه لب نرده ایوان می خواند با ناله ی جانسوزخیزید و خز […]
هر جمعه منزل “مادربزرگ” جمع ميشديمريز تا درشت.از همهمهء زياد، صدا به صدا نميرسيد. آنقَدَر ميگفتيم و ميخنديديم كه اصلاً متوجهء گذر زمان نميشديم.بوي غذاي مادر بزرگ را تا چند خيابان آنطرف تر ميشد حس كرد.روزهاي […]
همبازیه کودکی هایمبیا چشمهایمان راببندیمو برویم به روزهایسقف های کاه گلیمن از اسارت این سنگهای بی احساس می ترسم …دست مرا بگیر وببر به روزهای چکمه های پلاستیکیهمان هایی که شیرینی پوشیدنشان راهیچ جای دنیا […]