من از نهایت شب بیداد حرف میزنم
واز منتهای تاریکی جهل….
من از خرافات می نالم
وازستمی که این درماندگان وطمع کاران بر خود روا میدارند
تا با این خرافات به بهشت برسند
بی انکه خدا را شناخته باشند
اینان تاجرانی بدبختند وزیانکارانی سیه رو
من از ترسندگان جهنم میگریزم
که همه عمر در خوف بوده اند وخدا را نشناخته اند
این ها نیز بزدلانی هستند که حتی به لطف خداوند لطیف هم امیدوار نیستند
حال به قول او
اگر به خانه ام امدی ..ای دوست
برایم چراغ معرفت بیار و…شاخه ای زیتون
تا دیو شب برود وتاریکی جهل بگریزد
ودریچه ای که از ان جهان را ازاد ببینیم
وازدحام خوشبختی را در خانه مان