متفرقه

۹ شهریور ۱۳۹۳

کابوس

کابوس های شبانه بیداد رهایتان نمی کند در کوچه باغهای توهمات طلسم شده اید در شب خفقان ماندنتان کافیست…باید چون پرنده ای توفنده وچون طوفانی ویرانگر شدوبه اعماق شب رفت در انجاست که بامید فلق ازادی […]
۶ شهریور ۱۳۹۳

مرا ز راست ها که دروغند

مرا نجات بدهمرا ز کوچه ز میدانمرا ز ده ز بیابانمرا ز راست ها که دروغندمرا ز عشق که آغاز نفرت استمرا ز نفرتمرا ز عاطفه حتی نجات بدهمرا رها کن از این بختک سیاهاز این […]
۶ شهریور ۱۳۹۳

رقص مستان

اگر عشق با دل تبانی کند دلم دل شود …..میزبانی کند مرا این دوتا…. آسمان می برند به آن سو تر از بی کران می برند بزن مطرب آهنگ شور آفرین که از رقص مستان بلرزد […]
۲۸ مرداد ۱۳۹۳

دمی با شیخ بهائی

آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]
۲۸ مرداد ۱۳۹۳

مترسک 2

از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای؟پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذتی بسیار و به یاد ماندنی است،پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن […]
۱۸ مرداد ۱۳۹۳

تنهایم وغمگین

تنهایم وغمگینسردم است واز درون دارم یخ میزنم….نه …سالهاست یخ زده ام .سالهاست چشمان شیشه ایم را به فضا میدوزمبه دور ..به نزدیک ..وبه نقطه ای در دیوار قفس انها از نگاه تهی شده اند…واز دیدن […]
۱۷ مرداد ۱۳۹۳

دمی دیگر بار با احمد شاملو

تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس‌ها به داس سخن گفته‌ای. آن‌جا که قدم برنهاده باشی گیاه..از رُستن تن می‌زند چرا که تو تقوای خاک و آب را هرگزباور نداشتی. فغان! که […]
۹ مرداد ۱۳۹۳

دمی دیگر با شیخ بهائی

آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]
۹ مرداد ۱۳۹۳

ديگر كسي در كنار خيابان به گل سجده نمي كند

خيابانهاعبور سرد خستگي هاستبا تن هائي كه عشق رابا زحم معامله كرده اندديگر كسيدر كنار خيابان به گل سجده نمي كندو پرواز شاپرك را دوست ندارددرخت را نمي شناسدو دلدادگي گنجشكان رانمي فهمدديگر كسيبهار را بياد […]