باران می خواهم پشت تمام هیچکس هایت کسی پنهان شده استچتر می خواهمآسمان مدتی ست نمی پوشاند هوای بارانیم رابرگ می خواهم شاید صدایی لطیف تر از درد قلبم را بخراشد عشق می خواستم در خم […]
هرزه پوييده ايم راههمچون نيلوفري رسته ز لاي و گِلكه نصيب چرخان پروانه ي قايق شد ، آن هم به روزِ نَخُست …!آري ، نصيب ما نه باران شدنه حتي آن غمگين غروبِ مُردابِ سنجاقكنصيب ما […]
از فراسوی زمان می آییدر فصلِ قحطی شعر و صداو در سپیده دَمی خونینوقتی که کبوترانِ عاشقزیستن رادر پروازی جاودانه جُسته اند .خونِ کبوتراندر ساقه های سبز علف زبانه می کشدو اندیشه ی بیدار جنگلدر زلالِ […]
دستت را به من نمی دهیزمستان تمام نمیشود و خورشید پنهان در دستهایم هیچوقت طلوع نمیکنددستت را به من نمیدهیآسمان آبی نیستدرختها سوختهاندو هیچ گلبرگی سرخ نیستدستت را به من نمیدهی شهر بوی غربت میدهد و […]
خوش همی میروی ای قافله سالار براه گذری. جانب گم کرده رهی باید کرد نه همین صف زده مژگان سیه …باید داشت بصف دلشدگان هم نگهی باید کرد طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد در […]
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که فردا ، روز توست ...اخر ما نسل بوسه های ممنوع ایم عشق رامیانِ لبهای هم،پنهان کرده ایم تا نمیردبعد از ما … شما نسل آزادیِ بوسه در خیابان خواهید بود […]