تنهایــی را زمــانی درك كردم كه متـــرسك به پرنده گفت : هرچه میــخواهی نوك بزن ولــی تنهایم نگذار .. من از تنهائی بیزارم پرنده نوکش را زد ولی باز تنهایش گذاشت همه پرنده های زیبا […]
آدمهایی را دیده ام که هر روز حال خوب خیرات می کنند. همانهایی که غصه هایشان را برای خودشان نگه می دارند و شادی هایشان را تقسیم می کنند، همان هائی که ترجیح می دهند […]
آرزو می کنم تو جیب لباست پول پیدا کنی، آرزو می کنم یه موزیکی که خیلی وقته دنبالشیُ هیچ اسمی ازش نمیدونی رو یهو یجا پیدا کنی، آرزو می کنم وقتی دارن ازت تعریف میکنن […]
راه زیادی نمانده است شیب ملایمی است به چمنزار و گلهای سپید آن نگاه کن و به آسمان آبی و لکه های مهربان ابر کمی نفس بگیر و بیا من میدانم تو از راهی دراز […]
دلم گرفته است نامه ای نوشته ام چند خطی از سر دلتنگی و بی حوصلگی آخر دردهایم که ؛ یکی دو تا نیست تلنباری از قساوت این روزگار سیاه سلام بهار گیسو پریشانی رشته های […]
و مرا ببرد به سالهای خیلی دور می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری درست وسط شهر بگذرانم… و خانم خانه ی مردی باشم که جز من و مادرش […]
یکی بود یکی نبود… اون قدیما که تو شهر ما انتخاباتی در کار نبود و شاه خائن هنوز خائن بود ، خیابونا خلوت بودن و آسمونا آبی. اون قدیما که هنوز آدما زندگی یادشون نرفته […]
من امروزی نیستم! هر چه فکر می کنم جای من اینجا نیست ، من باید سال ها قبل از این زندگی میکردم در آن روزهایی که لاکچری ترین خانه ها، خانه های حیاط دار بود […]
روی بی مرزی های لعنتی…هستم و سهم من هم همین دست های سرد تنها ست که حتی برای پاک کردن بخار روی هر آینه ای هم اتفاق لرزانیست… ونگاه مغموم اینه بمن نه من به […]
من مدتهاست از دنیای یکنواخت روز مرگی به در آمدهام من از شهر خفتگان شب که با خرافات خود دلخوشند گریخته ام اینجا بوی عفن تکرار ودروغ واسارت مرا پیر میکند از دیار عشق امده […]