متفرقه

۱۷ آذر ۱۳۹۲

دمی با اقبال لاهوری

ياد ايامي که خوردم باده ها با چنگ و نيجام مي در دست من، ميناي مي در دست ويدر کنار آيي،……. خزان ما زند رنگ بهارور نيايي فرودين افسرده تر گردد ز ديبي تو جان من […]
۱۷ آذر ۱۳۹۲

دمی با عطار

به دريايي در اوفتادم كه پايانش نمي‌بينم به دردي مبتلا گشتم كه درمانش نمي‌بينم در اين دريا يكي در است و ما مشتاق در او ولي كس كو كه در جويد كه جويانش نمي‌بينم چه جويم […]
۱۷ آذر ۱۳۹۲

دمی با ا بوسعید ابوالخیر:

گر سبحه‌ی صد دانه شماری خوبست             ور جام می از کف نگذاری خوبست گفتی چه کنم چه تحفه آرم بر دوست             بی‌درد میا هر آنچه آری خوبست
۱۶ آذر ۱۳۹۲

روز می شود !!!!!!

اگر با تمام وجود بخواهی که روز شود روز می شود حتما روزِ اولی که شب هنوز هوای این همه ترس و تاریکی نداشت خیلیها می گفتند دیگر کارِ چراغ و ستاره تمام است اما دیدی   […]
۱۴ آذر ۱۳۹۲

شیرین ..وبیستون

باز این دل سرگشته منیاد آن قصه شیرین افتاد: بیستون بود وتمنای دو دوستآزمون بود وتماشای دو عشق در زمانی که چو کبک،خنده می زد «شیرین»؛تیشه می زد«فرهاد»! نتوان گفت به جانبازی فرهاد؛ افسوس،نتوان گفت ز […]