صفحه اصلی

۱۳ تیر ۱۳۹۷

یکی بیاید دستم را بگیرد

و مرا ببرد به سالهای خیلی دور می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری درست وسط شهر بگذرانم… و خانم خانه ی مردی باشم که جز من و مادرش زن […]
۱۴ خرداد ۱۳۹۷

ما از آن باده بنوشیم که در محفل عشق

محتسب گر در میخانه این شهر ببست گر خم باده و گرساغر و گر جام شکست نیست ما را غم و اندوه که سرمستی ما از شرابی است که در جام شد از روز الست ما […]
۱۴ خرداد ۱۳۹۷

ندائی با خالق سپیده ونور

ندائی با خالق سپیده ونور بڪَذار این صبح بہ پاس ڪَشودن چشم‌هایمان بہ آبي‌ آسمان سر بر سجده عاشقي نهیم بار پروردگارا🌺 یاریم ده تا به سرای دنیا دل نبندم ، که هر دم جای کسی […]
۱۱ خرداد ۱۳۹۷

عاشقانه ای از سر زمان

عاشقانه ای از سر زمان با تو هستم مسافر دورهای بی غروب خداوند..وجودت را از رنگین کمان آفرید تا میان باران تنهائیم و خورشید امیدم پل باشی وکسی آنطرفتر از پائیز درزلال یکا یک رنگهایت…حسرت بکشد […]
۴ خرداد ۱۳۹۷

مهربانی یک سلوک است!

مهربانی یک سلوک است! یک نیاز… نیازی برای آدم گمشده امروز مهربانی یک انتخاب است “باور کنیم آدمهای خوب خودشان نخواستند هفت خط باشند” کسانی که دوستتان دارند شاید پشت هر لبخندشان، از شما رنجی به […]
۴ خرداد ۱۳۹۷

یکی بود یکی نبود…

یکی بود یکی نبود… اون قدیما که تو شهر ما انتخاباتی در کار نبود و شاه خائن هنوز خائن بود ، خیابونا خلوت بودن و آسمونا آبی. اون قدیما که هنوز آدما زندگی یادشون نرفته بود […]
۴ خرداد ۱۳۹۷

من امروزی نیستم!

من امروزی نیستم! هر چه فکر می کنم جای من اینجا نیست ، من باید سال ها قبل از این زندگی میکردم در آن روزهایی که لاکچری ترین خانه ها، خانه های حیاط دار بود همان […]
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

با یک شروع عاشقانه کلاسیک موافقی؟!

با یک شروع عاشقانه کلاسیک موافقی؟! که چادر شیشه ای سر کنی و یک کاسه آش برای خانه ما بیاوری؟! که بعد از آن چادرت عاشقانه ترین پوشش ممکن باشد! از همان عشق هایی که در […]
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

مشت مي‌کوبم بر در

مشت مي‌کوبم بر در پنجه مي‌سايم بر پنجره‌ها من دچار خفقانم، خفقان! من به تنگ آمده‌ام، از همه چيز بگذاريد هواري بزنم، -آآآآآآي! با شما هستم! اين درها را باز کنيد! من به دنبال فضايي مي‌گردم، […]