با یک شروع عاشقانه کلاسیک موافقی؟!
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
یکی بود یکی نبود…
۴ خرداد ۱۳۹۷

من امروزی نیستم!

من امروزی نیستم!
هر چه فکر می کنم جای من اینجا نیست ،
من باید سال ها قبل از این زندگی میکردم
در آن روزهایی که لاکچری ترین خانه ها، خانه های حیاط دار بود
همان ها که حوض داشت و چند ماهی قرمز …
روزهایی که سقف آرزوی مردان داشتن یک دوچرخه بود و زن ها یک چرخ خیاطی …
وقت چادر نمازهای رنگی ، موهای بافته و دلبری های یواشکی …
وقت مهمانی های فامیلی ، خنده های تمام نشدنی ، قلیان و عطر تنباکو
وقت لیوان کمر باریک و چای قند پهلو …
راستش ، من اصلا امروزی نیستم …
من حال این روزها را نمیفهمم ، از این همه تکنولوژی گیج شدم
و بین اینهمه پیشرفت دست و پایم را گم کرده ام …
من با مجازی دلم آرام نمیگیرد
و بلد نیستم علاقه ام را به کسی با لایک و کامنت گذاشتن زیر پست هایش نشان دهم ،
نمیتوانم تمام احساسم را با یک استیکر لعنتی از راه دور به کسی بفهمانم ، من دلبری اینترنتی را یاد نگرفته ام …
من اهل یک وجب فاصله ام ، که بشود دستش را گرفت و پی در پی بوسیدش…
نه ، من اصلا و ابدا امروزی نیستم!
وقتی جشن طلاق برایم بی معنی ست
و از دوست معمولی بودن با جنس مخالف سر در نمی آورم همان چیزی که اسمش را گذاشته اند دوستی اجتماعی …
من یاد نگرفته ام شب عاشق باشم و صبح فارغ ، یا دم به دقیقه معشوقه عوض کنم …
دلم میخواهد عاشق که شدم شش دانگ احساسم را به نامش بزنم کسی که تمام دنیایم شود …
من اصلا امروزی نیستم …
و اشتباهی وسط این روزها افتاده ام …
مرا به قبل برگردانید ،
به روزهایی که همه چیز اینهمه باکلاس نشده بود….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *