در فرو بسته ترین دشواریدر گرانبارترین نومیدی،بارها بر سر خود بانگ زدم:“هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!”بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کارکوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!وَه […]
مهربانی را بیاموزیم .فرصت آیینه ها در پشت در مانده است .روشنی را می شود در خانه مهمان کرد . می شود در عصر آهن ،آشناتر شدبا سایباني از بید مجنون،و روشنی از عشق ….می شود […]
شب در چشمان من است، به سیاهی چشمهایم نگاه کن! روز در چشمان من است، به سفیدی چشمهایم نگاه کن! شب و روز در چشمان من است، به چشمهایم نگاه کن! پلک اگر فرو بندم جهان […]
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه میدانی؟ در شعله نرقصیدی، پروانه چه میدانی؟ لبریز می غمها،شد ساغر جان من خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه میدانی؟ یک سلسله دیوانه……..،افسون نگاه او ای غافل از آن جادو، افسانه چه […]
به سراغ من اگر مي آييد، پشت هيچستانم. پشت هيچستان جايي است. پشت هيچستان رگ هاي هوا، پر قاصدهايي است كه خبر مي آرند، از گل واشده دورترين بوته خاك. روي شن ها هم، نقش هاي […]
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر […]
ساغر تهی ست امشب و.میخانه باز نیست مخمور باده ایم و…….می چاره ساز نیست خضرم دهد گر اب بقا…… ریزمش بخاک بی شاهد وشراب ..برانم نیاز نیست گر منع ما کند زمی ناب ………محتسب مست ریاست […]