صفحه اصلی

۱۷ مرداد ۱۳۹۳

پروانه در ادبیات پارسی

«از شاخسار شمع شرروار می‌یرد پروانه‌ای که گرد تو یک‌بار می‌پرد» صائب تبریزی— چراغ روی ترا شمع گشت پروانه مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه» حافظ
۱۷ مرداد ۱۳۹۳

خالق عشق

آنگاه که..آبشاران فرو می ریزند و سر به سجده می سایند و به دریا می رسند..و به آسمان می روند آنگاه که..ماه..برگستره آبی آسمان نور می پاشد و شور می آفریند و رودهای جوشان و خروشان […]
۱۷ مرداد ۱۳۹۳

دمی دیگر بار با احمد شاملو

تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس‌ها به داس سخن گفته‌ای. آن‌جا که قدم برنهاده باشی گیاه..از رُستن تن می‌زند چرا که تو تقوای خاک و آب را هرگزباور نداشتی. فغان! که […]
۹ مرداد ۱۳۹۳

دمی دیگر با شیخ بهائی

آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]
۹ مرداد ۱۳۹۳

ديگر كسي در كنار خيابان به گل سجده نمي كند

خيابانهاعبور سرد خستگي هاستبا تن هائي كه عشق رابا زحم معامله كرده اندديگر كسيدر كنار خيابان به گل سجده نمي كندو پرواز شاپرك را دوست ندارددرخت را نمي شناسدو دلدادگي گنجشكان رانمي فهمدديگر كسيبهار را بياد […]
۹ مرداد ۱۳۹۳

سونامی حیات

روی بی مرزی های لعنتی…هستم و سهم من هم همین دست های سرد تنها ست که حتی برای پاک کردن بخار روی هر آینه ای هم اتفاق لرزانیست…ونگاه مغموم اینه بمن نه من به او چیزی […]
۳ مرداد ۱۳۹۳

سایه تنهائی

نشکفتست گلی در قلبت و درونت ..چون همیشه تنهاست.باز هر وقت زمستان اینجاست،دل تو بی تاب است.تا ببینی شاید،سایه تنهایی،که گذر دارد از این کوچهو یادش آید:دست هایت تنهاست.
۳ مرداد ۱۳۹۳

دمی با منوچهر اتشی

و خوشه های منقلب جودر امتداد پشته فراری شدندشب خدعه بار بودشب آشیان چبچله ی خنجربیمار بودفریاد آفتاب را نشنیدتردید آفتاب را شبگاهی که می کشاند او رادر خندق افول ندیددست سیاه دشمن در آستین دوستاز […]