صفحه اصلی

۲۰ دی ۱۳۹۶

از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر.

رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر، غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر. زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده، زمین، هنوز همین سخت جان لال شده، جهان هنوز همان دست بسته تقدیر! هنوز، نفرین می بارد […]
۱۹ دی ۱۳۹۶

کافه دنج

در پی کافه دنجی هستمته یک کوچه بن بست فراموش شدهکه در آن، یک نفر از جنس خودم دست و دلبازانهاز خودش دست بشوید گهگاه…و حواسش به فراموش شدنها باشد… کافه ای با دو سه تا […]
۱۹ دی ۱۳۹۶

خدا از "هیس "خوشش نمياد!

مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد :آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند ، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون […]
۱۵ دی ۱۳۹۶

می خواهم ..می خواهم

‍ می خواهم دریایی نقاشی کنمرنگین کمانی…اما نمی توانم تلاش می کنم جزیره ای را کشف کنمکه درختانش،به جرم مزدوریبه دار آویخته نمی شوندو شاپرکهایش،به جرم سرودن شعرمحبوس نمی شونداما نمی توانم سعی می کنم اسبهایی […]
۱۴ دی ۱۳۹۶

کجاست کاوه ی آزاده ی زمانه ی دیگر ؟

زمانه حادثه رویید با نشانه ی دیگرچنین زمانه چه سخت است در زمانه ی دیگرهزار خنجر کاری به انحنای دلم آهمخوان ، ترانه مخوان ، باش تا ترانه ی دیگربهانه بود مرا شرکت قیام گذشتهعطش ، […]
۲۹ آذر ۱۳۹۶

یلدا..شب چله

من از نسل شب شکنان روزگارم من از نسل نورآفرينان پاک …از سلاله پاک آريائيان بردبارم منم ميراث هزار ساله زمين همان ازشرق تا غرب گسترده آغوش همان پيام آور مهر و دوستی همان گرفته در […]
۲۹ آذر ۱۳۹۶

شب های بلند زمستان

شب های بلند زمستان هر وقت مادر سفره شام را زودتر پهن می‌کرد و کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم همان سرِ شب با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم […]
۲۹ آذر ۱۳۹۶

زمستان وچله ها

چله بزرگ، چله کوچک، چار چار، سده، اهمن و بهمن، سیاه بهار وسرما ی پيرزن کلمات زیبا و دوست داشتنی بالا ،کلماتی هستند که برای نسل قدیم بسیار آشنا و با رگ و خون آن عزیزان […]
۲۷ آذر ۱۳۹۶

که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد

دل آزاده از طول امل بسیار می پیچد که مصحف بر خود از شیرازه زنار می پیچد کدامین بی ادب زد حلقه بر در این گلستان را؟ که هر شاخ گلی بر خویشتن چون مار می […]