صفحه اصلی

۱۸ خرداد ۱۳۹۴

خیز و صفا کن که مژده سحر آمد

بانگ خروس از سرای دوست برآمدخیز و صفا کن که مژده سحر آمدچشم تو روشنباغ تو آباددست مریزادهشت حافظ به همره تو که آخردست به کاری زدی و غصه سر آمدبخت تو برخاست ….صبح تو خندید […]
۱۸ خرداد ۱۳۹۴

رانده ز میخانه

من رانده ز میخانه ام از من بگریزیدسرگشته چو پیمانه ام از من بگریزیددر دست قضا جان بلب و دیده به مینادُردی کش دیوانه ام از من بگریزیدآن شمع مزارم که ره انجمنم نیستمهجور ز پروانه […]
۱۸ خرداد ۱۳۹۴

مامی خواستیم..

مامی خواستیم..بله من وتو ما می خواستیمفصل ها را به هم تعارف کنیمبهار رابه پیراهن هم بپاشیمبه دکمه های بسته زمستان بخندیمو کسی سر در نیاوردکه گنجشک هادست های تو رابیشتر از درخت های عصر دوست […]
۱۶ خرداد ۱۳۹۴

سلام ماهی ها… سلام، ماهی ها

سلام ماهی ها… سلام، ماهی ها سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت […]
۱۶ خرداد ۱۳۹۴

مستی ما، مستی از هر جام نیست…

مستی ما، مستی از هر جام نیست…مست گشتن ، کار هر بد نام نیست! ما ز جام دوست، مستی میکنیم…خویش را فارغ ز هستی میکنیم! می ، پلیدی را ز سر بیرون کند…عشق را در جام […]
۱۵ خرداد ۱۳۹۴

چه زیباست

چه زیباست که در اندیشه ماندوست داشتن است…چه شادی بخش استوقتی نگاه مان میخندد آنگاه که دلمان پراز امید به فردایی روشن است…من میدانم..!از همین روز زیبا…از این گنجشکانی که رقصان آواز میخوانند… از این صدای […]
۱۵ خرداد ۱۳۹۴

رهتوشه غربت

ای يارای آنكه دستان آواره اترهتوشه ی غربت ِمنندوقلب آوازه گرتتكه ای سوزان از سرزمين مناندوهم را شادمانه بپوشانگل بارانم كن با بوسه ها وميخك ها ” به ياد می آورم سرزمين ِمان رابا گيسوانی سوختهودستانی […]
۱۵ خرداد ۱۳۹۴

یرو

دلـت به ماندن نبود ..رفتی ???بـرو…..،عشـق كه گـدايي نـدارد.يادت نيست مگر؟…اين نذر مـن بود، این قول من بود كه كوه شومو پاي نبودنهايت بمانم…..مردانه قول داده ام ومردانه هم ماندمولی تو نفهمیدی .وهرگز هم نخواهی فهمید […]