صفحه اصلی

۲۸ دی ۱۳۹۳

کلاغهای سیاه

آرامتر ! کلاغهای سیاه اینجا آدم برفی سپیدی ..چون من چکه چکه،ترانه می سراید. و …می اندیشد که به اندازه یک تابستان تا رسیدن به آن کوه سپید.ارزو راه در پیش دارد ومی داند شما ..چون […]
۲۸ دی ۱۳۹۳

در جاده های خلوت شهر

آنقدر بزرگ شده ام که بتوانم یک دلِ سیر در جاده های خلوت شهر بگریم…. و هیچکس بو نبرد از این همه بوی بارانی که گرفته است پیراهن کودکی ام…….. هر چند که میدانم که با […]
۲۸ دی ۱۳۹۳

سهم من از عشق ..سهم من از تو

سهم من از عشق ..سهم من از تو همین دست های سرد تنهایم است که  حتی برای پاک کردن بخار روی هر آینه ای هم اتفاق لرزانیست...چیزی نگو مسافر مغموم سطر ها! بگذار صدایم هم آرام […]
۲۷ دی ۱۳۹۳

در سنگر

تو فاتحی !دستان تو سرگرم ساختن سنگر ،مشغول کاشتن بذر دوستی است …*تو فاتحی !تو فاتحانه فردای سرخ و زرد اعلام می کنی آغاز تولّد خود را                         با هزار آفتاب در چین ِچهره ی اسارتِ […]
۲۷ دی ۱۳۹۳

فراموشی

نمیدونم چرا خیلی وقته خیلی چیزها را فراموش کـــــــرده امیک شبح دور از انها یادم میاد انگار توی مه هستن یک ..مه غلیظ. شاید هم .تو کتابها ..لای دفتر خاطرات ..تو خاطره سالهای دور ..خیلی دور […]
۲۷ دی ۱۳۹۳

مداد رنگی زندگی

زندگی به زیبایی همین مداد رنگی هاست!می تونی از شادترین رنگ ها شروع کنی :نگاه مهربونت رو صورتی کنبا رنگ سبز اندیشه ات رو زیبا کنبه خاطرات قشنگت رنگ نارنجی بزنبا رنگ آبی آسمون دلت رو […]
۲۶ دی ۱۳۹۳

لوح مخدوش

لوح مخدوش من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيدبهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيدعاشقانرا بگذاريد ……….بنالند همهمصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيدخون دل بود نصيبم ، بسر تربت منلاله افشان بطرب […]
۲۶ دی ۱۳۹۳

هیچ کس گمان نداشت

هیچ کس گمان نداشت اینکیمیای عشق را ببینکیمیای نور را که خاک خسته راصبح و سبزه می کندکیمیا و سحر صبح را نگاه کنجای بذر مرگ و برگ خونی خزانکیمیای عشق و صبحو سبزه آفریده استخنده […]