صفحه اصلی

۱۴ آبان ۱۳۹۳

شمع وپروانه

شنیدم شمع با پروانه میگفت: که جای بال تو آغوش من نیست ترا و خویشتن را هر دو سوزم مرا تا چاره ای جز سوختن نیست خدا را دور شو دور از بر من اگر بال […]
۱۲ آبان ۱۳۹۳

دمی با نظامی گنجوی

دوش رفتم به خــــرابــــات مــــرا راه نبــودمی زدم ناله و فــــریــــــاد ..کــس از من نشنودیا نبد هیـــــچ کــــس از بـــاده فروشان ….بیداریا که مــــن هیچ کســـم،…. هیچ کسم در نگشودپاســــی از شب بگـــذشت… بیشتر ک یـا […]
۱۲ آبان ۱۳۹۳

دردی کش

ما صافدلان دردکش بزم الستیم با نغمه و می ،لب به لب و دست به دستیم”در مدرسه و صومعه بسیار دویدم از علم و عمل،چاشنی ی عشق ندیدمتحقیق نمودم،چه مسائل،چه دلائل حرفی که دهد بوی زعشقی […]
۱۲ آبان ۱۳۹۳

سقوط

فاصله از بهشت تا به خشت،خوردن یک سیب بود…و از اینجا تا بهشت؛نخوردن صدها سیب…افسوس از سقوط !
۱۱ آبان ۱۳۹۳

بار خدایا

بارخدایا … ازعشق امروزمان برای فرداهایمان چیزی باقی بگذار برای روزی كه فراموش می كنیم عاشق بوده ایم.مگذار جمله زیبای دوستت دارم فراموشمان شود خداوندا مگذار .عشق بازیچه عده ای عشقباز شود چیزی كنار بگذار.یك مشت […]
۱۱ آبان ۱۳۹۳

دمی با رضی الدین ارتیمانی

دست شوقی با گریبان آشنا میخواستیمجامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیمدیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطربشکر للّه یافتیم آنچ از خدا میخواستیمخود عیان بود آنچه میجستیم او را در نهان پیش ما بود […]
۱۱ آبان ۱۳۹۳

قسم

به مهر تو اي ماه زيبا ……..قسم به چهر تو اي ماه رخشا …قسم به آن سينه ي همچو صبح بهار به آن زلف چون شام يلدا قسم. به آن خنده ي شکرين نوشبار…. به آن […]
۱۰ آبان ۱۳۹۳

تنهائی خدا

خداوند برای نگفتن حرفهای بسیار داشتکه در بی کرانگی دلش موج میزد انسان را در زیباترین شکل افرید ..عشق را به او هدیه داد کلمه را به اموخت وبه خود براین خلقت افرین گفت ولی این […]
۱۰ آبان ۱۳۹۳

سلام به افتاب

شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر بکشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ویا در بدترین شرایط مرا نگهدارید ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آوریدباور […]
۱۲ آبان ۱۳۹۳

دمی با نظامی گنجوی

دوش رفتم به خــــرابــــات مــــرا راه نبــودمی زدم ناله و فــــریــــــاد ..کــس از من نشنودیا نبد هیـــــچ کــــس از بـــاده فروشان ….بیداریا که مــــن هیچ کســـم،…. هیچ کسم در نگشودپاســــی از شب بگـــذشت… بیشتر ک یـا […]
۱۲ آبان ۱۳۹۳

دردی کش

ما صافدلان دردکش بزم الستیم با نغمه و می ،لب به لب و دست به دستیم”در مدرسه و صومعه بسیار دویدم از علم و عمل،چاشنی ی عشق ندیدمتحقیق نمودم،چه مسائل،چه دلائل حرفی که دهد بوی زعشقی […]
۱۱ آبان ۱۳۹۳

بار خدایا

بارخدایا … ازعشق امروزمان برای فرداهایمان چیزی باقی بگذار برای روزی كه فراموش می كنیم عاشق بوده ایم.مگذار جمله زیبای دوستت دارم فراموشمان شود خداوندا مگذار .عشق بازیچه عده ای عشقباز شود چیزی كنار بگذار.یك مشت […]
۱۱ آبان ۱۳۹۳

دمی با رضی الدین ارتیمانی

دست شوقی با گریبان آشنا میخواستیمجامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیمدیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطربشکر للّه یافتیم آنچ از خدا میخواستیمخود عیان بود آنچه میجستیم او را در نهان پیش ما بود […]
۱۰ آبان ۱۳۹۳

تنهائی خدا

خداوند برای نگفتن حرفهای بسیار داشتکه در بی کرانگی دلش موج میزد انسان را در زیباترین شکل افرید ..عشق را به او هدیه داد کلمه را به اموخت وبه خود براین خلقت افرین گفت ولی این […]
۱۰ آبان ۱۳۹۳

سلام به افتاب

شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر بکشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ویا در بدترین شرایط مرا نگهدارید ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آوریدباور […]