بعضی آدم ها را نمی شود داشت ،فقط می شود یک جور خاصی دوستشان داشت !بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها !اصلا به آخرش فکر نمی […]
خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشدتا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد خواهم که آتش افتد، در شهر آشناییوز ننگ آشنایان، بر جا اثر نباشد گوری بده، خدایا! زندان پیکر منتا از […]
فکر را پَر بدهیدو نترسید که از سقف عقیده برود بالاترفکر باید بپردبرسد تا سر کوه تردیدو ببیند که میان افق باورهاکفر و ایمان چه به هم نزدیکند….فکر اگر پربکشدجای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگسینه […]
بانگ شادی از حریمش دور بادهر که زاری آفریدهر کسی لبخند را ممنوع کردهر که در تجلیل غم اصرار کردطعم شادی از حریمش دور بادهر که درک عشق و زیبایی نداشتهر که گلپروانهپرواز پرستو را ندیدهر […]
عشق تن به فراموشی نمی سپارد….مگر یکبار!برای همیشه…..جام بلور تنها یکبار می شکند.!….میتوان شکسته اش را نگاه داشتاما شکسته های جام، آن تکه های تیز برنده، دیگر جام نیست.احتیاط باید کرد!.. همه چیز کهنه می شوداخرعاشق […]
عطر طراوت بود….. بارانآغوش خالی بود…..خاک پاک داماناما ستوه……از دست بستهاما فغان ……از پای دربندچشمان پر از ابرند یک شام تاریکواندر لبان خورشید لبخندآن یک درودی گفت بر دوستاین یک نویدی را صلا دادتا سرب و […]
بعضی آدم ها را نمی شود داشت ،فقط می شود یک جور خاصی دوستشان داشت !بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها !اصلا به آخرش فکر نمی […]
خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشدتا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد خواهم که آتش افتد، در شهر آشناییوز ننگ آشنایان، بر جا اثر نباشد گوری بده، خدایا! زندان پیکر منتا از […]
فکر را پَر بدهیدو نترسید که از سقف عقیده برود بالاترفکر باید بپردبرسد تا سر کوه تردیدو ببیند که میان افق باورهاکفر و ایمان چه به هم نزدیکند….فکر اگر پربکشدجای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگسینه […]
بانگ شادی از حریمش دور بادهر که زاری آفریدهر کسی لبخند را ممنوع کردهر که در تجلیل غم اصرار کردطعم شادی از حریمش دور بادهر که درک عشق و زیبایی نداشتهر که گلپروانهپرواز پرستو را ندیدهر […]
عشق تن به فراموشی نمی سپارد….مگر یکبار!برای همیشه…..جام بلور تنها یکبار می شکند.!….میتوان شکسته اش را نگاه داشتاما شکسته های جام، آن تکه های تیز برنده، دیگر جام نیست.احتیاط باید کرد!.. همه چیز کهنه می شوداخرعاشق […]
عطر طراوت بود….. بارانآغوش خالی بود…..خاک پاک داماناما ستوه……از دست بستهاما فغان ……از پای دربندچشمان پر از ابرند یک شام تاریکواندر لبان خورشید لبخندآن یک درودی گفت بر دوستاین یک نویدی را صلا دادتا سرب و […]