عاشقانه ها

۱۷ آذر ۱۳۹۶

پنداري امشب از قديسانم

پنداري امشباز قديسانم منماه را به دستم دادندو من دگربار به آسمانش نهادمکه عشق خودخواهی بر نمی تابد و خدا پاداشم داد يک گل سرخ برسم عشقویک گل سفید برسم صلح واشتی با طيفي از نور […]
۱۷ آذر ۱۳۹۶

چشم‌هایی‌ هستند … که هرگز نمی بارند

باران‌هایی‌ هم هستند … که خیست نمی‌‌کنندچشم‌هایی‌ هستند … که هرگز نمی بارندونگاه هائی هستند که در نگاه تو گره نمی خورندومن …نه ..ان مرد در بارانمثل سایه ایبی‌ پیراهن می‌ رفت و می‌‌گفتباید مرد باشی‌ […]
۹ آذر ۱۳۹۶

مجسمه ای بنام من

اهای غریبه اشنابیا آخرین شاهکارت را ببینمجسمـه ای با چـشمانی باز خیره به دور دستشاید شرق،شاید غربمبهوت یک شکست،مغلوب یک اتفاقمصلوب یک عشق،مفعول یک تاوانخرده هایش را باد دارد می برد…و او فقط خاطراتش را محکم […]
۲۶ آبان ۱۳۹۶

من فقط چشم گذاشتم

کودکی مانمن فقط چشم گذاشتم و تو رفتی که پنهان باشیبیدار که شدم ,نبودی نه از تو خبری مانده بود ونه ازخواب خوبم اثریتمام کوچه هاررا گشتم دوباره و دوباره از تمام عبور عابران نشانی ات […]
۱۵ آبان ۱۳۹۶

عشق تو،

عشق تو، پرنده ای سبز است ……پرندهای سبز و غریب بزرگ می شود…..، همچون دیگر پرندگان وارام ارام همه زندگیم را میگیرد انگشتان و پلکهایم را نوک میزند…..چگونه آمد؟….پرنده ی سبز،کدامین وقت آمد؟ هرگز این سؤال […]
۱۶ شهریور ۱۳۹۶

آتش را مردها پیدا کردند

آتش را مردها پیدا کردندگرما را زنان لبخند را زن ها کشف کردند.اول بار آنها به خوشبوییِ گلها پی بردندبرایِ مردانِ خسته ی شکارآبتنی و عطر را پیش از زنان خانه ای نبود.آتش را مردها پیدا […]
۱۰ شهریور ۱۳۹۶

قاصدک

قاصدک بینوا روي سنگ فرش خياباندر انتظار يک دست ، يک فـوت اين همه رهگذر..یعنی کسي پيامي ندارد براي کسي ؟!بوسه ای نمیفرستد ارزوئی ندارد ؟قصه ي غصه اين همه تنهايي راقاصدک به کجا خواهد برد […]
۹ شهریور ۱۳۹۶

چشم های زن

میانِ لباسهایِ آویزان ,روی بندِ رختچشمهایِ زنی پیداست که تمام زنانگیش درچمدان عروسیش جا ماند   و بی هیچ بوسه ای خسته از تن سپردن هایِ شبهر صبح به بیداری رسید,در آشپزخانه ای تب دارآرزوهایش ته […]
۲۰ تیر ۱۳۹۶

شب من

شب ها من همنشین مهربان ترین گلهای باغچه ام_نگاهم تا دور دست ترین اسرار ناگفته شب پر می گیرد_ومی بینم زمین .گلها .. پرنده ها ….ستاره ها واسمان پر از کلماتیست که با عشق بیگانه نیستند_ […]