عشق تو، پرنده ای سبز است ……
پرندهای سبز و غریب
بزرگ می شود…..، همچون دیگر پرندگان
وارام ارام همه زندگیم را میگیرد
انگشتان و پلکهایم را نوک میزند…..چگونه آمد؟…
.پرنده ی سبز،
کدامین وقت آمد؟
هرگز این سؤال رانمی اندیشم
که عاشق، هرگز اندیشه نمی کند
عشق تو کودکیست، باموی طلایی
نه……..او….. هر آنچه شکستنی را، می شکند
باران که گرفت به دیدار من میآید
بر رشته های اعصابم راه میرود و بازی میکند
و من تنها صبر در پیش میگیرم