یادش بخير… زمانی درختان با هم صحبت ميکردند ، در گوش هم قصه می گفتند شاید ترانه عاشقانه میخواندند هرچند کوتاه!! در نزديکی کوه ها صدای تيشه به گوش ميرسيد انگار فرهاد داشت برای دلبرش نهر […]
مسافری که از تيره ترين افق آمده بودمی گفت: معلوم نيست چه رُخ داده است وچه خواهد داددیگر در این دیار قناریها از خواندنِ جُفت های خود می ترسند از عشق می هراسند ..از ترانه می […]
مادر بزرگ تعریف می کرد :نمک، سنگ بود. برنج چلو را ساعتی با سنگ نمک می خواباندیم تا کم کم شوری بگیرد. غذا را چند ساعتی روی شعله ی ملایم چراغ خوراک پزی می نشاندیم تا […]
من از دنیای یکنواخت روز مرگی به در آمدهاممن از دنیای خفتگان شب که با خرافات خود دلخوشند گریخته ام اینجا بوی عفن تکرار مرا پیر میکندمن از دیار عشقم وبه دیار عشق نیز کوچ خواهم […]
برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد ،نه فریاد کشید ،برای بعضی از دردها فقط میتواننگاه کرد وبی صدا شکست ...فروریخت..ودریغ از حتی اهی برای بغض گلوویا سوالی برای …چرا؟؟؟؟؟؟راستی چرا ؟؟/
به حرف من گوش بده اگر البته گوش دادن بلدی ازین به بعد خواب هات رو تعریف نکن. خواب هات رو بنویسبخند. چشم هات رو روی هم بگذار.شیرینی بخر..ختی پشمک چرخی یا اب نبات چوبی .با […]
برای اینکه زندگی کنی وبفهمی زنده ای وادای زنده هائی که مرده اند وخودشان هم خبر ندارند را در نمیاری اول به حرف من گوش بده البته اگر اصلا گوش کردن بلدی شب ها زود […]
من یک معذرت خواهی به تو بدهکارم! برای تمام نداشته ها و نا بلدی هایم… راستش باید من را ببخشی که بلد نیستم مثل معشوقه های امروزی باشم… بلد نیستم که کدام رنگ را […]