چه درویشانه می رقصم ..
۱۶ آبان ۱۳۹۶
من یکرنگ بیزارم،
۱۶ آبان ۱۳۹۶

مسافر

مسافری که از تيره ترين افق آمده بود
می گفت: معلوم نيست چه رُخ داده است وچه خواهد داد
دیگر در این دیار قناریها از خواندنِ جُفت های خود می ترسند

22894461_1472780642818115_5627860441533028978_n


از عشق می هراسند ..از ترانه می گریزند وخنده را حرام می دانند
انها حتی از آوازِ باد و رويای ليموبُنان می ترسند
ديگر کسی کلماتِ روشنِ هيچ ترانه ای را به ياد نمی آورد
…بوی سوختنِ کتاب و کبوتر و نی می آيد
شاید هم فلق از خون سرخگون شده است
اری
ما در بيشه ی بادهای بدگمان گُم شده ايم
ما در یافتن خود نیز گم شده ایم
ما زندگی را ..زیبائی را دوست داشتن را
شعر وغزل وترانه را رقص خنده وبوسه را
همه را گم کرده ایم وازین گم شدن انها خوشحالیم
مسافری که نامش من است در این دیار نخواهد ماند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *